شازده کوچولو اثری فوق العاده از آنتوان دوسنت اگزوپری است که با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه ای یکی از ماندگارهای تاریخ کتاب و کتابخوانی است. تجربه خود من در بار اولی که آن را می خواندم بسیار جالب بود و چنان غرق در ترجمه احمد شاملو بودم که گویی به جای شازده یا شهریار آن را زندگی می کردم. اگر آن را نخوانده اید حتماً توصیه می کنم، آن را چندبار بخوانید!
با هم به مطالعه بخش هایی از مقاله ای به ترجمه خانم مریم واعظی که سعی در بررسی مختصر شخصیت های داستان دارد، بنشینیم. این مقاله در خرداد ۱۳۸۱ در کتاب ماه کودک و نوجوان چاپ شده است.
منتقدان، بر سر این موضوع که آیا کتاب شازدهکوچولو، با توجه به معانی نمادینش، به واقع کـتابی کـودکانه اسـت بحث دارند. شازدهکوچولو، معصومیت دوران کودکی را مینمایاند و آن را گرامی میدارد. ارزشهای آدم بزرگها را به نقد میکشد و بر روابط محبتآمیز، به عنوان سرچشمه ی زندگی، پای مـیفشرد. راوی، هوانوردی است که هنگام تعمیر هواپیمای سقوط کردهاش در صحرا، با شازدهکوچولو روبهرو میشود که از او میخواهد تـصویر گوسفندی را بکشد. پس از آن، شازدهکوچولو، ماجرای سـفرهایش را نـقل میکند: از چگونگی بدگمان شدنش به تنها گل سیارهاش و سفر به خرده سیارکهایی که در هر کدام فقط یک تن ساکن بود: یک شاه، یک مرد خود پسند، یک میخواره، یک تاجر، یک مشعلافروز و یک جغرافیدان. شازدهکوچولو تعریف میکند که چطور روی زمـین، باغی مییابد پر از گلهای سرخی که درست شبیه گل سرخ خود اوست، آشنایی با ماری سمی و روباهی که از او میخواهد اهلیاش کند، سوزنبان راه آهن، تاجری که قرصهای رفع عطش میفروشد و سرانجام، با هوانورد. هوانورد تصاویری چند به شازده کوچولو میدهد. آب آشـامیدنی هـوانورد تمام شده است. او و شازدهکوچولو چاه آبی پیدا میکنند و هوانورد در نوشیدن آب به پسر کمک میکند. شازدهکوچولو تلویحاً اشاره میکند تنها راه این که بتواند به سوی گل مورد علاقهاش برگردد، این است که ماری او را نیش بزند. او مـیمیرد، اما هـوانورد صبح روز بعد نمیتواند جسد او را بیابد. شش سال بعد، هوانورد داستان شازدهکوچولو را نقل میکند.
شخصیتها
شازدهکوچولو: پسر کوچکی است با موهای طلایی که شال طلایی میبندد و تنها سکنه ی خرده سیارک ۶۱۲-ب است. گفتیم که او نماد معصومیت دوران کودکی است. به عـنوان مـثال، تصویر گوسفند را همان اندازه ارزشمند میپندارد که حیوان واقعی را. شازدهکوچولو کنجکاو پرسشگری پیگیر است. در همان حال، مرموز و درکناشدنی است؛ چرا که به هیچ سئوالی پاسخ نمیدهد. او در مراقبت از وطن کوچکش فوقالعاده منضبط است. هر روز بائوبابها را از ریشه در مـیآورد؛چون بیم آن مـیرود کـه همه جا را اشغال کنند. به هـر حـال، خامی و بـیتجربگی، او را به ترک آنجا میکشاند. او ادعای بیهمتایی گل خویش را باور دارد. هنگامی که دروغهای گل، به ناگاه شازدهکوچولو را به وی بدگمان میکند، نمیداند چگونه به رابطهاش ادامه دهد. عزیمتش از سـیارک، نماد فـرار از دوسـت داشتن دیگران، با وجود ضعفهایشان است. در عین حال، جستوجوی ناآگاهانهای اسـت در دسـتیابی به آن چه اهمیت دارد.
شازدهکوچولو در کسب شناخت، موفق است. سفرهایش به خرده سیارکها او را به درک کج فهمی آدم بزرگها رهنمون میسازد؛ کسانی که فکر میکنند فقط واقعیتهای مـادی حـائز اهـمیت است. کشفش در باغ گل سرخ، جایی که پی میبرد گلش از نظر ظاهری بیهمتا نـیست، او را به خیال ورطهای میکشاند که در مدتی نه چندان دیرپا، احساس فریبخوردگی و بحران هویت میکند. به هر حال، او از روباه میآموزد که ارزش آن چـه را بـه چـشم نمیآید، درک و بیهمتایی را در عشق و محبت به دیگری جست جو کند. او با اهـلی کـردن روباه، بار دیگر نشان میدهد که توانایی دوست داشتن را دارد و اعتماد به نفسش را به اثبات میرساند.
شازدهکوچولو عقل و خرد کسب مـیکند، اما ارزشـهای آدم بـزرگها را نمیپذیرد و در مقابل، به معصومیتی والاتر دست مییابد که جان تازهای در عشق او به گـل سرخ مـیدمد و او را مـتعهد میسازد که مسئولیت گلش را بپذیرد. از آن جا که شازدهکوچولو پیام عشق را ابراز میکند، بعضی از منتقدین، او را نمادی در مـسیح میدانند. به عـنوان مـثال، او در صحرا ظاهر میشود؛ جایی که مسیح، رنج روحی را بر خود هموار کرد. در ضمن، مثل مسیح شبان خـوبی اسـت و به گوسفندان علاقه دارد. علاوه بر آن، شازدهکوچولو با چاهی که به گونهای اسرارآمیز مییابد، هوانورد را نـجات مـیدهد. آبی کـه هوانورد،آن را مفرج دل مینامد و ممکن است مظهر آب زندگی و پایاندهندهء تشنگی مسیح باشد؛ یعنی پیام رستگاری. هم چـنین اسـت گفته ی خود شازدهکوچولو «او تشنه است» که خواننده را به یاد گفته مسیح تشنه بر صلیب میاندازد و سـرانجام ایـن کـه شازدهکوچولو شایق مرگ است و ناپدید شدن جسدش، مرگ مسیح و تجدید حیات را به خاطر میآورد.
راوی: هوانوردی است بزرگسال بـا پنـدارهها و ارزشهای کودکانه قابل تحسین. او به ضعف آدم بزرگها در شناخت تصورات دوران کودکی، همانند ضـعف آنـان در دیـدن چیزهای مهم زندگی، بارها و بارها اشاره میکند. وجدان او از بیمایگی رفتار آدم بزرگها معذب است. درست است که میگوید، تعمیر هواپیمایش از پرسـشهای شازدهکوچولو دربـاره ی گـل مهمتر است، اما به قدر کافی به شازدهکوچولو و گفتههایش توجه دارد. چنان که وقتی ضعف شازده کوچولو را مـیبیند، از چـاه آب میکشد. او مثل شازدهکوچولو در سفرش به صحرا تغییر کلی میکند. او نیز عشق به چیزهای نادیدنی را میآموزد و غصهدار بقای عشق است. نگران اسـت کـه چرا کشیدن تصویر طناب در پوزهبند را فراموش کرده و آن را به شازدهکوچولو داده است. هم چنین، مضطرب است که آیـا شـازدهکوچولو خواهد توانست از گلش محافظت کند و …
روباه: نشانگر ارزشهای غـریزی اسـت و نـه ارزشهای تصنعی که مردم خرده سیارکها مظهر آنـند. او یـک یاریگر است و تنها کسی است که پندهای خردمندانه میدهد. کسل و بیحوصله است؛ چون همه مردم بـرایش یـکسان هستند. از دید روباه، رابطههاست که تفاوتها را مـیآفریند. او از شـازدهکوچولو میخواهد کـه او را اهـلی کـند تا شازدهکوچولو برای او بیهمتا شـود. سپس روبـاه مضمون اصلی را بیان میکند: باید به چشم دل دید نه با چشم سر.
گل شازده کوچولو (گل سـرخ): مصداق ایـن نکته است که ضعف فرد، نشانگر عـدم صلاحیت او در عشق نیست. از آن جـایی کـه گل مغرور است، با گفتن دروغـهای مـشخص، شایستگی شازدهکوچولو را میآزماید. پس از آن که شازدهکوچولو به این درک میرسد که باید چیزی ورای شباهت جسمی او بـا گـلهای زمینی را ببیند، درمییابد که گلش، هم چنان کـه ادعـا مـیکند، در جهان بیهمتاست.
دیگر شخصیتهای کـتاب ساده هـستند؛ گر چه نمونههایی تفکر بـرانگیزند؛
شاه: فردی مـتکلف است و شنل او، همه جای سیارهاش را در بر میگیرد. او توهمات اقتدارگرایانه آدم بزرگهایی را مینمایاند که همه آدمها را بـه مـثابه رعیت خود میبینند. او با امر و نهی کـردن،بر سـر کارهایی کـه بـدون اوامـر او نیز انجام میگیرد، بر خـیال واهی قدرت مطلقهاش پای میفشارد. آدم خودپسند نماینده کسانی است که نمیتوانند با دیگران ارتباط بگیرند؛ زیرا بـر بـرتری خود تأکید میورزند و دیگران را ارادتمندان خـود مـیپندارند. او کـلاه مـیگذارد تـا بتواند زمانی کـه دیـگران برایش ابراز احساسات میکنند، آن را بردارد. او گو این که تنها فرد سیارهاش است، از این که به عنوان خوش سـیماترین و ثـروتمندترین شـخص سیارهاش مورد تحسین قرار گیرد، به شکل احمقانهای مـسرور مـیشود.
میخواره: کسی کـه مـدام مـینوشد؛ زیرا از مـیخوارگی خود شرمسار است. او نماد کسانی است که از مسئولیت شانه خالی میکنند.
تاجر: کسی که دل مشغولیاش، حساب و کتاب و بدهبستانهایش است. این شخصیت نشانگر کسانی است که فکر میکنند فقط مادیات واجد اهمیتاند.
مشعلافروز: برخلاف دیگران کـار مفید انجام میدهد، ولی کورکورانه مطیع اوامر است. از این رو، چنان غرق در کارهای بزرگسالانه خود میشود که دیگر وقت لذت بردن ندارد.
جغرافیدان: پیر مردی است که دانشش به دیگران متکی است و اهمیت ارزشها را مخدوش مـیکند. او کـوهها را عزیز میدارد و گل را به عنوان نماد عشق زودگذر، نادیده میگیرد.
سوزنبان راه آهن: کسی که حرکات مردم را در راه آهن تفسیر میکند. او نمادی از بیهدفی و ناخرسندی آدم بزرگهاست. تاجر، کسی که قرصهای رفع عطش میفروشد. او تمثیل کسانی است که به هـزینه تـجارب واقعی زندگی، چیزهای تصنعی را ارج مینهند.
شازدهکوچولو در کسب شناخت،موفق است. سفرهایش به خرده سیارکها او را در درک کج فهمی آدم بزرگها رهنمون میسازد؛ کسانی که فکر میکنند فقط واقعیتهای مادی حائز اهمیت هستند.
اگر شما هم تجربه ای خواندن کتاب آنتوان دوسنت اگزوپری دارید با دیگران در میان بگذارید.
دیدگاه خود را ارسال نمایید