شهامت مثل خیلی از واژه ها بی معناست و تنها زمانی معنا پیدا می کند که از نزدیک آن را لمس کنی. از خودگذشتگی هم و شاید تا دیروز آتش نشان نیز!
پرده اول!
۱. برای نسل ما که دوران جنگ و دفاع را از نزدیک لمس نکرده اند خیلی از این واژه ها تنها در سطرسطر کتاب ها و خاطرات افراد یافت می شوند و چه بسیار قهرمانان و قدیس هایی را برای ما ساخته بودند و می سازند که کشیدن دست به دامان آنها هم ممکن نبود!
۲. از دو روز پیش که حادثه غمبار پلاسکو و شهادت چندین آتش نشان مشخص شده، مدام در حال بغض و ناله هستم! حال کسانی را که منتظر خبری از عزیزشان هستند را خوب میفهمم. انگار که پشت در بیمارستانی باشی و به تو بگویند مریضت مرگ مغزی شده و امیدی به زنده بودن او نیست! حتی از این هم بدتر؛ شاید دست تو به جسم او هم نرسد! عزیزی که تا همین چند روز قبل پیش تو بود، با تمام توان و صلابت؛ قهرمانِ تو بود و نه قهرمانِ دیگران و حتماً باید چنین می شد تا برای همه قهرمان شود!
۳. روز سوم حادثه است و جالب آنکه وقتی اخبار را رصد میکردم به آتش نشانی برخوردم که در روز سوم و پس از دیدن این همه فاجعه داوطلب شده تا از پارکینگ کناری برای مهار آتش به داخل سالن برود! حتی اگر قبلی ها از عمق فاجعه مطلع نبودند این یکی که کاملاً همه چیز را لمس کرده، پس او چرا؟! اگر شهامت جز این است، پس چیست؟
۴. نقل است که در جنگ جمل، امیرالمومنین علی علیه السلام در آغاز جنگ صدا زد که یک شهید می خواهد که برود و در برابر صف دشمن و با قرآنی در دست پیغام علی علیه السلام را برساند. حضرت یک شهید خواسته بود و یک جوان ظاهراً کمتر از ۲۵ سال داوطلب شد و شهید هم شد.
۵. دستگاه های زنده یاب هلال احمر، ۴ زنده یافته اند و چقدر ناگوار که نمی توان به آن ها دست یافت! آدمی به امید زنده است و امید من این است که هر چه بیشتر و بیشتر خانواده هایی که در بیم از دست دادن پدر و فرزندشان هستند، وجوشان باری دیگر به نوازش دستان پرمهر پدر آرام بگیرد.
یادمان باشد این بار هم تنها در حال شنیدن واژه ها نباشیم، اما چه بخواهیم؛ چه نخواهیم این بار جنس واژه ها فرق کرده! کلمه ها جان گرفته اند، رنگ گرفته اند و من دوباره و این بار بهتر می شنوم؛ شهامت، ازخودگذشتگی، آتش نشان، شهید، ….
پرده دوم!
۱. شاید اگر کسی تا به حال به ساختمان پلاسکو نرفته باشد، نتواند تلی از سیمان و آهن و خاک را که الان در چهارراه استانبول وجود دارد حتی تصور کند. من بارها از آنجا خرید کرده ام و از آن خاطره دارم. خانواده های بسیاری از آنجا نان می خوردند و امروز همه بی نان شده اند، اما شاید در این فاجعه تنها چیزی که به چشم نمی آید دستان نیازمند مردان گاریچی و باربر ساختمان پلاسکو باشد، مردانی که خانواده هایشان همیشه چشم به شب عید داشتند، شب عیدی که معمولاً بهتر از بقیه سال بود و امسال ….!
۲. طبقات بالایی ساختمان پلاسکو، همه واحدهای تولیدی بودند و در این وانفسای بی تولیدی پوشاک! چقدر سخت و گران که همین ها هم از بین رفتند! تخمین های اولیه می گوید چیزی حدود ۶۰۰ میلیارد تومان پوشاک در این ساختمان بوده که برای شب عید و عرضه به بازار آماده شده بودند. ۶۰۰ میلیاردی که شاید بیش از چندده خانوار مستقیم و غیرمستقیم از آن ارتزاق می کردند.
۳. واقعاً اگر کسی در این حادثه ذره ای کمکاری کرده باشد – که محرز است عده ای کرده اند – چطور می خواهند جواب مردم را بدهند؟! هم آنها که محکم جلوی وقوع چنین حادثه ای را پیش از وقوع نگرفته اند و هم آنها که بی توجه به اخطارها، دنبال سود شبهای عید بوده اند!
پرده سوم (برای بچه های وطنم)
بچه های وطنم، کودکانی از جنس دهه هفتاد و هشتاد در حال تماشای این حادثه – بخوانید فاجعه – هستند و هر کدام برداشتی از آن دارند. چه زیباست که در این حالت همه با هم مثل بچه ها واژه ها را از نو بسازیم و رنگی تازه بر پیکره شان بپاشیم.
اما چند تا توصیه کوچولو برای بچه های زیر ۱۰ سال توی خونه هامون!
از دو، سه روز قبل که این اتفاق ناگوار افتاده، حواسمون به بچه هامون بوده؟!
چقدر پیام رسیده که بچه ها بیتابند، گریه می کند و مدام میگن مامان من میترسم، میترسم خونه آتیش بگیره، خرابه بشه، بابا من آتیش نشان نمیشم، مامان نرو سر گاز و ….. بعضی هام میگن مامان من بزرگ شدم میرم آتیش نشان ها رو نجات میدم!
عاجزانه خواهش می کنم مراقت روحیه لطیف بچه ها باشید و سعی کنید خاطره ای بد توی ذهن بچه ها نمونه که سلامت روانی اونها به خطر می افته و بعداً جبران اون خیلی کار سختی میشه!
? اما چطور حواسمون به بچهها باشه؟
_جلوی بچهها در موردش کمتر صحبت کنید.
_خبرها را از طریق زیر نویس تلویزیون یا اینترنت پیگیری کنید.
_مدام شبکه خبر و اخبار را از تلویزیون و رادیو پخش نکنید.
_نگرانی و اضطراب تون روی گفتار و رفتارمون اثر میذاره، مراقب باشیم.
_این نگرانیها گاهی تا مدتها، اثراتش روی بچهها باقی میمونه.و سبب بیاعتمادی، ترس، لکنتزبان، شب ادراری، پرخاشگری میشه.
_این اتفاقات را به آموزش تبدیل کنیم و به بچههامون یاد بدهیم که چطور ایمنی را رعایت کنند.
(این راهکارها توی کانال بچه های فانوس نوشته شده بود.)
سخن آخر!
تمام اینها را گفتم اما امیدوارم دیگر زمانی پیش نیاید که مجبور شویم اینچنین قدیس و قهرمان بسازیم، قهرمانانی که از سر اهمال و ندانم کاری عده ای مجبور شدند اینچنین قهرمان باشند!
دیدگاه خود را ارسال نمایید